.
بقیه در ادامه مطلب......
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
عکس خفن دختر دبیرستانی(18+) - اوف | 1 | 1113 | fatima2000 |
کد تقلب 250 سکه بازی عصر پادشاهان | 1 | 431 | amirte |
داف گوسفند چرون دیدی؟ بیا حالا ببین | 1 | 543 | tati |
سه دختر مشهور و پولدار ایرانی!+ عکس | 3 | 700 | tarallan |
سایت چ ی ل ت ر شکن | واقعا عالیه | کاملا رایگان | 0 | 521 | admin |
تصویر جنجالی بغل کردن یک بازیگر زن ایرانی توسط بازیگر مرد ایرانی | 0 | 1204 | admin |
عکسهای ماشین یک میلیاردی الناز شاکردوست | 0 | 530 | admin |
عکس الناز شاکردوست در حال قلیان کشیدن | 0 | 502 | admin |
مدل مانتو یک دختر تهرانی خبر ساز شد +عکس | 0 | 602 | admin |
عکسهای جنجالی ازبازیگران زن ایرانی | 0 | 572 | admin |
.
بقیه در ادامه مطلب......
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چهخواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
من هستم... زنده ام. نفس می کشم...
هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم و بی هوا به سرم می زند تمام مسیر محل کارم را تا خانه پیاده بیایم..
هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنم...
تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم.
اما هنوز هستم..
هنوز عاشق بارانم...
هنوز بوی اقاقیا... بوی نعنا..
بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم
از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..
دلم برای حیاطی که نیست... مادربزرگی که نیست..
برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود...
ادامه دارد...
سایت لـولِـسـتـان بزرگترین سایت سرگرمی و تفریحی
www.lolestan.ir
پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...
ديروز زيادي شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بيدار شود ...!
عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی
دلتنگم،
مثل مادر بي سوادي
که دلش هواي بچه اش را کرده
ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
انسان های بزرگ دو دل دارند :
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ...
ادامه در ادامه مطلب
سایت لولِستان بزرگترین سایت سرگرمی و تفریحی
www.lolestan.ir
درود بر همگان.
وصیت نامه:
فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشتهام. من آن را با نشانههای آشکار دریافتهام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بختیار بودهام.
همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوانترم. من دوستان را به خاطر نیکوییهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خویش دیدهام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز میگذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم.
حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر میگذرم، شما و میهنم را خوشبخت میبینم و از این رو میخواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم که آزمودهتر است کشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پروردهام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوانتران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .
هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.
به نام خدا و نیاکان درگذشتهی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بیجان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز و زیبا میپرورد آمیخته گردد.
من همواره مردم را دوست داشتهام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت میبخشد آمیخته گردم. هماکنون درمی یابم که جان از پیکرم میگسلد ... اگر از میان شما کسی میخواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم.
پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.
به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.
سایت لولِستان بزرگترین سایت سرگرمی و تفریحی
www.lolestan.ir
به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ و دستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.
به خاطر داشته باش که وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
این سه میم را از همواره دنبال کن:
* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را
* مسؤولیتپذیری در برابر کارهایی که کردهای
به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه میجویی، گاه اقبالی بزرگ است.
به خاطر داشته باش که اگر میخواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.
به خاطر داشته باش که به خاطر یک مشاجرهی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.
به خاطر داشته باش که وقتی دانستی که خطایی مرتکب شدهای، گامهایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.
به خاطر داشته باش که بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.
به خاطر داشته باش که چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزشهای خود را بهسادگی در برابر آنها فرومگذار.
به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.
شرافتمندانه زندگی کن؛ تا هرگاه بیشتر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.
به خاطر داشته باش که زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.
به خاطر داشته باش که در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا میکنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایههای قدیم نگیر.
به خاطر داشته باش که دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.
با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.
به خاطر داشته باش که سالی یک بار به جایی برو که تاکنون هرگز نرفتهای.
بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.
وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست دادهای که چنین موفقیتی را به دست آوردهای.
به خاطر داشته باش که در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.
سایت لولِستان بزرگترین سایت سرگرمی و تفریحی
www.lolestan.ir
شما یادتون نمیاد ، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم ، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم : بر پاااا . . .
بر جاااا… . . . کی غایبه ؟ مرجاااان . . . دروغ نگو من اینجااام . . .
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم ، رو در مینوشتن : آمدیم منزل ،تشریف نداشتید !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو !!
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد : تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست ، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
آتیش آتیشم ، آتیش آتیشم ، اینجا رو آتیششش میزنم ، اونجا رو آتیششش میزنم ، همه جا رو آتیششش میزنم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه ، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد : دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن ! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره ، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد : چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید ؟ دیدم اجاق خاموشه ، کتری چایی روشه ، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، با مدادتراش و آب پوست پرتقال ، تارعنکبوت درست می کردیم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم ! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “ برگه امتحان ” گنده نوشته بودن !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، با آب قند اشباع شده و یک نخ ،نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن . بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتها برانگیز بود ، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد ، مزه گوجه گندیده میداد !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد : زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی ، خیال انگیز و پرشور ساخته است . این مجموعه دریچه ایست به سوی… . . .
دیری دیری ریییییینگ : داااااستانِ زندگی ی ی ی – تیتراژ سریال هانیکو
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون ، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند ، اونکه وارد میشد ، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد ، محکمتر رو میز میکوبیدیم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود ، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها ، یا ضرب المثل یا چیستان . . .
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش ، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد، قدیما پشه نیش می زد جاشو پانسمان می کردن الان دیگه بی رگ شدن نیش درست حسابی هم نمی زنن! پشه هم پشه های قدیم
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد قدیما میگفتن شیخ بهائی یه در واسه حرم امام رضا درست کرده بوده تنها انسان های خوب ازش میگذشتن
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
یه خط کشا بود 250 تومن می خریدیم محکم میزدیم دور دستمون حلقه می شد
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، قدیما سیستم عامل ها داس بودن با NC واسه خاموش کردن ِ کامپیوتر باید تایپ می کردی " Park " تا اجازه می داد کامپیوتر خاموش بشه .
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد ، قدیما ، توپ پلاستیکی می خریدیم می کردیم تو هم ، کلی هم ذوق می کردیم باهاش .
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما یادتون نمیاد قدیما با مداد رنگی شهر می ساختیم ، توش بنگاه ماشین و ایستگاه پلیس و آتش نشانی می ذاشتیم و شهردار می شدیم .
••••••••••شما یادتون نمیاد••••••••••
شما يادتون نمياد(شايدم بياد..)..قديما تلويزيون خاله بهار و بستنيا رو ميذاشت.. هميشه بعد از ديدنش هوس بستني مي كردم!
+
بستنيا..بستنيا!
دست كي بالا؟
دست بچه ها!
به قیمت تنها 44.900 39.900 تومان !!
تخفیف ویژه و استثنایی برای مدت محدود !
در هرکجای کشور که هستید تنها با چند کلیک ساده
این محصول را خرید نمایید و پس از دریافت ، وجه را به مامور پست بپردازید !
این محصول دارای پشتیبانی کامل خرابی می باشد !!
تعداد صفحات : 7
کاربران عزیز امکان رایگان افزایش رتبه کاربری نیز به سایت اضافه گردید،از این پس شما فقط
با ارسال 20 پست در انجمن
با ارسال 50 پست در انجمن
با ارسال 100 پست در انجمن
با ارسال 200 پست در انجمن
انجمن سایت شوید.
پس تا دیر نشده وارد انجمن شده و مطالب خود را به اشتراک بگذارید.