.
.
برو . . .
برای آتش دل شکستهی من هم،
آبی پیدا می شود.
شاید مثل همیشه ،
اشکهای مادرم!
.
.
>< شاعران "هـجـران" می کشند........... ><
>< نقاش ها "تـابـلـو" می کشند........... ><
>< زندانبانها "دیـوار" ..........................><
>< زندانی ها "تـنـهـایی" ......................><
>< دزدها "سَـرک" ...........................><
>< مریض ها "درد" ...........................><
>< بچه ها "قـد" ..............................><
>< و من برای کشیدن نفس هایم "هـوای تـــو" را انتخاب می کنم....... ><
اما مـنِ شـاعر و نـویـسـنـده کـه شـبـهـا با درد، در زندانِ تـنـهایـیَم تــو را نـقـاشـی مـی کـنـم، آتـشِ نـشـانـی اَم کـه نـمـی تـوانـم آتـشِ درونـم را اِطـفـا کـنـم؛ نـفـسـ هـایـت را کــم دارم.... کـیه کـه بـفـهـمـه..!
.