"عشق حقيقي"
موسي مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهير آلماني، انساني زشت و عجيبالخلقه بود. قدّي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت. موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني به نام فرومتژه داشت. موسي در كمال نااميدي، عاشق آن دختر شد، ولي فرومتژه از ظاهر و هيكل از شكل افتاده او منزجر بود. زماني كه قرار شد موسي به شهر خود بازگردد، آخرين شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرين فرصت براي گفتگو با او استفاده كند. دختر حقيقتاً از زيبايي به فرشته ها شباهت داشت، ولي ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسي از اندوه به درد آمد. موسي پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساري پرسيد:
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
عکس خفن دختر دبیرستانی(18+) - اوف | 1 | 1113 | fatima2000 |
کد تقلب 250 سکه بازی عصر پادشاهان | 1 | 431 | amirte |
داف گوسفند چرون دیدی؟ بیا حالا ببین | 1 | 543 | tati |
سه دختر مشهور و پولدار ایرانی!+ عکس | 3 | 700 | tarallan |
سایت چ ی ل ت ر شکن | واقعا عالیه | کاملا رایگان | 0 | 521 | admin |
تصویر جنجالی بغل کردن یک بازیگر زن ایرانی توسط بازیگر مرد ایرانی | 0 | 1204 | admin |
عکسهای ماشین یک میلیاردی الناز شاکردوست | 0 | 530 | admin |
عکس الناز شاکردوست در حال قلیان کشیدن | 0 | 502 | admin |
مدل مانتو یک دختر تهرانی خبر ساز شد +عکس | 0 | 602 | admin |
عکسهای جنجالی ازبازیگران زن ایرانی | 0 | 572 | admin |
خوشبختی چیزی است که همه دوست دارند داشته باشند. ممکن است فردی موفق باشید یا پول بسیاری داشته باشید، اما بدون خوشبختی بیمعنا و مفهوم خواهد بود.
به همین دلیل تصمیم گرفتهایم کمی به معنای خوشبختی بپردازیم.
ابتدا با تعریف لغوی آن شروع میکنیم.
در لغتنامه دهخدا، خوشبختی، سعادت، نیکاختری و مقابل شقاوت یا بدبختی تعریف شده است. در لغتنامه مریام وبستر انگلیسی، خوشبختی به این دو معنی آمده است:
وضعیت سلامت و شادی
یک تجربه لذتبخش و راضیکننده
این تعریف نقطه شروع بسیار خوبی است که میتوانیم استفادههای بیشتری از آن بکنیم. بهترین راه برای این کار این است که نظر اندیشمندان بزرگ تاریخ را بدانیم. به همین دلیل گفتههای ۱۰ نفر از بزرگترین فلاسفه و اندیشمندان تاریخ درمورد خوشبختی را برایتان گرد آوردهایم. هرکدام از این تعاریف معانی عمیقی دارند که برای جذب بهتر آنها وقت بگذارید.
خوشبختی زمانی است که چیزی که فکر میکنید، چیزی که میگویید و چیزی که انجام میدهید با هم هماهنگ باشد.
داستان عاشقانه خواندنی و بسیار زیبای رفیق
"رفیق"
چارلی و آنتیمو با آنکه ملیتشان با هم فرق داشت اما رفاقتشان آنقدر قوی بود که زبانزد بچه های دانشگاه بودند.به شکلی که در سال آخر وقتی آنتیمو نتوانست 6 واحد را بگذراند چارلی هم در جلسه
امتحان برگه هایش را سفید داد تا رفیقشسال آخر را تنها نباشد!
اما پس از فارغ التحصیلی و از وقتی آنتیمو ازدواج کرد میانشان فاصله افتاد و همین باعث شد چارلی معتاد شود. البته آنتیمو باز هم او را تنها نگذاشت و چند مرتبه او را ترک داد اما پس از چند وقت چارلی دوباره اعتیادش را شروع میکردو ... تا بالاخره آنتیمو یک روز آنقدر عصبانی شد که وقتی چارلی برای صدمین بار از او پول خواست تا مواد بخرد آنتیمو رفیق قدیمی اش را از خونه بیرون کرد!
چارلی مدتی آواره بودو... تا ناگهان فرشته نجاتش در هیبت دختری زیبا و ثروتمند به سراغش آمد!
چارلی طوری عاشق لیندا شد که توانست اعتیادش را ترک کند.
تا اینکه یک روز چارلی همراه زنش به خانه آنتیمو رفتند و موقع شام چارلی حرف دلش را زد.
من احمق ترین رفیق عالم هستم که یک سال عمرم را در دانشگاه هدر دادم به خاطر تو! اما تو پول یک وعده مواد را به من ندادی!
آنتیمو اما لبخند تلخی زد و گفت: نه! احمق ترین من هستم که پول مواد را به تو ندادم، اما خواهر زیبا و ثروتمندم را فرستادم تا با عشقش تو را از لجنزار خارج کند.
سپس آنتیمو سرش را پایین انداخت تا شرمندگیه چارلی را نبیند.
"شبی از آنِ رابی" (1)
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!
نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور
قبلاً در دیموآن در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافتهام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشتهام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکردهام.
امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" میخوانمشان سهمی داشتهام. یکی از این قبیل شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایینتری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درسهای پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش میکرد، حسّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان میداد. امّا او با پشتکار گامهای موسیقی را مرور میکرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره میکرد.
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره میگفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو میزنم." امّا امیدی نمیرفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور میدیدم و در همین حدّ میشناختم؛ میدیدم که با اتومبیل قدیمیاش او را دم خانهء من پیاده میکند و سپس میآید و او را میبرد. همیشه دستی تکان میداد و لبخندی میزد امّا هرگز داخل نمیآمد.
قسمت دوم دوستان فردا همین ساعت در لولستان
توصیه می کنم حتما بخونید!
داستان عاشقانه خواندنی و بسیار زیبای عشق بی قید و شرط
"عشق بی قید و شرط"
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم
درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب هایم را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری.
آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد.
هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.
درخت گفت: شاخه هايم را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز.
و آن پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود.
پسر بعد از چند سال، بدبخت تر از همیشه برگشت و گفت: می دانی؟ من از همسر و خانه ام خسته شده ام و می خواهم از آنها دور شوم، اما وسیله ای برای مسافرت ندارم.
درخت گفت: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو.
پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت. اما درخت هنوز خوشحال بود.
...
شما چی دوستان؟
آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید؟
آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید؟
آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد؟
داستان عاشقانه خواندنی و بسیار زیبای پیانو
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روي دکمه هاي پيانو .
صداي موسيقي فضاي کوچيک کافي شاپ رو پر کرد .
روحش با صداي آروم و دلنواز موسيقي , موسيقي که خودش خلق مي کرد اوج مي گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توي نت هاي موسيقي خلاصه مي شد .
هيچ کس اونو نمي ديد .
همه , همه آدمايي که مي اومدن و مي رفتن
همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز مي کردن فقط براشون شنيدن يه موسيقي مهم بود .
از سکوت خوششون نميومد .
اونم مي زد .
غمناک مي زد , شاد مي زد , واسه دلش مي زد , واسه دلشون مي زد .
چشمش بسته بود و مي زد .
صداي موسيقي براش مثه يه دريا بود .
بدون انتها , وسيع و آروم .
يه لحظه چشاشو باز کرد و در اولين لحظه نگاهش با نگاه يه دختر تلاقي کرد .
يه دختر با يه مانتوي سفيد که درست روبروش کنار ميز نشسته بود .
تنها نبود ... با يه پسر با موهاي بلند و قد کشيده .
داستان عاشقانه خواندنی و بسیار زیبای شرط عشق
شرط عشق
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید.زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم."
لطفا روی عکس زیر کلیک نمایید !!
سفارش مجموعه بی نظیر 800 کارتون دوبله شده در 33 DVD -
به قیمت تنها 44.900 39.900 تومان !!
تخفیف ویژه و استثنایی برای مدت محدود !
در هرکجای کشور که هستید تنها با چند کلیک ساده
این محصول را خرید نمایید و پس از دریافت ، وجه را به مامور پست بپردازید !
این محصول دارای پشتیبانی کامل خرابی می باشد !!
تعداد صفحات : 13
کاربران عزیز امکان رایگان افزایش رتبه کاربری نیز به سایت اضافه گردید،از این پس شما فقط
با ارسال 20 پست در انجمن
با ارسال 50 پست در انجمن
با ارسال 100 پست در انجمن
با ارسال 200 پست در انجمن
انجمن سایت شوید.
پس تا دیر نشده وارد انجمن شده و مطالب خود را به اشتراک بگذارید.