داستان کوتاه"نجات زندگی"
روزی مرد میانسالی که کنار استخر ایستاده بود،زندگی خود رابه خطر انذاخت تا جوانی راکه درآب افتاده بود و دست و پا میزد ،نجات دهد…
جوان هنگامی که حالش جاآمد،نفس عمیقی کشیدو گفت: ” دستتون درد نکنه که زندگیمو نجات دادید.” مرد نگاهی به چشمهای او انداخت و گفت: ” قابلی نداره جوون! فقط توی زندگی ثابت کن که زند گیت ارزش نجات یافتن داشت…”